گـاهــﮯ نـدانـسـتـﮧ از یــک نـفـر بـتـﮯ درســت مــیـکـنـﮯ
آنــقـدر بـزرگ کـﮧ از دســت ابـراهـیـم نـیـز کــارـﮯ بـر نـمـﮯ آیـد
لبخند و گریه | ||
|
چن روز پیش امتحان داشتم آیا میدانستید کورش کبیر در زمانهایه قدیم میزیسته ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺎﻧﺘﺰﯾﺎﻡ ﺍﯾﻨﻪ که ﺑﺎ مخاطب خاصم دعوا ﮐﻨﻢ ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﺍﺯش ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻡ ﺳﯿﮕﺎﺭمو ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﻮ ﻏﺮﻭﺏ ﻧﺎﭘﺪﯾﺪ ﻣﯿﺸﻢ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﺰﻧﻪ ﻟﻬﻢ ﮐﻨﻪ ﺑﻌﺪ مخاطب خاصم ﺑﺒﯿﻨﻪ و “ﭼﯿﺮﯾﮏ ﭼﯿﺮﯾﮏ ﭼﯿﺮﯾﮏ” ﺑﺎ کفش ﭘﺎﺷﻨﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﺪﻭﻭﻩ ﺑﯿﺎﺩ ﭘﯿﺸﻢ ﺑﮕﻪ آه ﺧﺪﺍی ﻣﻦ ! ﺗﻮ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﻨﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺰﺍﺭﯼ … ﻣﻨﻢ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﯾﺮﻩ و بعدش ﺩﻭﺗﺎ ﺳﺮﻓﻪ ﮐﻨﻢ و ﺑﻤﯿﺮﻡ … ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻫﻢ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﻦ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﮐﻨﻪ !!! حل میشــوم در جـدولت در معـنی بـــانـــوی تـــو مـُــویم پریـشــان میشــود با هـر خم ابروی تـــو دلپیچه های بی کـسی در استخــوان میپـیچـد و بازهم قلبی به پایم اوفتاد
ــ در صبح آشنایی شیرینمان، تو را گفتم که در عشق،نيی، باورت نبود در این غروب تلخ جدایی، هنوز هم می خواهمت چو روز نخستین ، ولی چه سود!
ـ می خواستی به خاطر سوگند های خویش در بزم عشق بر سر من جام نشکنی می خواستی به پاس صفای سرشت من این گونه دل شکسته به خاکم نیفکنی
ـ پنداشتی که کوره ی سوزان عشق من دور از نگاه گرم تو خاموش می شود؟ پنداشتی که یاد تو ، این یاد دلنواز در تنگنای سینه فراموش می شود؟
ـ تو رفته ای که بی من ، تنها سفر کنی من مانده ام که بی تو ، شب ها سحر کنم تو رفته ای که عشق من از سر به در کنی من مانده ام که عشق تو را تاج سر کنم
ـ روزی که پیک مرگ مرا می برد به گور من شب چراغ عشق تو را نیز می برم عشق تو ، نور عشق تو، عشق بزرگ توست خورشید جاودانی دنیای دیگرم...
صفحه قبل 1 ... 7 8 9 10 11 ... 12 صفحه بعد |
|
[ طراحي : HAMED ] [ Weblog Themes By :HAMED ] |