لبخند و گریه

لبخند و گریه
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان لبخند و گریه و آدرس smile-cry.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 شقایق گفت با خنده نه تبدارم، نه بیمارم ... اگر سرخم، چنان آتش حدیث دیگری دارم 

 گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی ... نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود  و صحرا در عطش می سوخت

تمام غنچه ها تشنه و من بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت

 ز ره آمد یکی خسته ... به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ... ز آنچه زیر لب می گفت شنیدم، سخت شیدا بود
 نمی دانم چه بیماری به جان دلبرشافتاده بود ... اما طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد از آن نوعی که من بودم ... بگیرند ریشه اش را و بسوزانند 
 شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد

چنانچه با خودش می گفت

بسی کوه و بیابان را ... بسی صحرای سوزان را

به دنبال گلش بوده  ... و یک دم هم نیاسوده
 که افتاد چشم او ناگه به روی من ... بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و به ره افتاد  ... و او می رفت و من در دست او بودم 
 و او هر لحظه سر را رو به بالاها  و شکر می کرد

پس از چندی

هوا چون کوره ی آتش زمین می سوخت و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت 
به لب هایی که تاول داشت گفت: اما چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست ... به جانم هیچ تابی نیست 
 اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من ... برای دلبرم هرگز دوایی نیست 

 و از این گل که جایی نیست

 خودش هم تشنه بود اما ... نمی فهمید حالش را

چنان می رفت و من در دست او بودم  ... و حالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟  ... نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت ... که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد 
 دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد، آنگه ... مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت 

 نشست و سینه را با سنگ خارایی  ... ز هم بشکافت! ز هم بشکافت!

اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد ... زمین و آسمان را پشت و رو می کرد 
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد

 نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را ... به من می داد و بر لب های او فریاد 
 بمان ای گل که تو تاج سرم هستی ... دوای دلبرم هستی بمان ای گل

و من ماندم نشان عشق و شیدایی ... و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد


 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, ] [ 18:35 ] [ нΛ௱ƐÐ ]

درباره وبلاگ

سلام امیدوارم از وبلاگ خوشتون بیاد.قرار توی این وبلاگ مطالب عاشقانه و مطالب طنز قرار بدیم با نظرات خوب خودتان مارا یاری کنید
آرشیو مطالب
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 59
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 62
بازدید ماه : 330
بازدید کل : 63398
تعداد مطالب : 300
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1

<